level: advansed
voice:
Transcript:
Boy Dies In Santa’s Arms
At this time of the year, a multitude of professional Santas don their counterfeit facial hair and yuletide apparel to spread holiday cheer. These individuals commonly work in shopping malls and at private events to maintain the illusion of Santa Claus for the enjoyment of their young fans.
Eric Schmitt-Matzen is the owner of his own business, but during the Christmas season, he also assumes the role of Santa Claus on a part-time basis. Weighing 310 pounds and possessing a plush white beard, he is a dead ringer for Santa. Recently, he received a special request to visit a five-year-old boy at the hospital who was terminally ill and worried that he would miss Christmas.
Upon entering the boy’s room, Schmitt-Matzen encountered the child lying weakly on the bed, on the verge of falling asleep. He sat down on the bed and said, “Say, what’s this I hear about you’re gonna miss Christmas? There’s no way you can miss Christmas! Why, you’re my Number One elf!”
The boy looked up at him and said, “I am?”
“Sure!” replied Santa.
He then presented the boy with a gift, which the child struggled to open in his frail condition. Upon seeing what was inside, the boy grinned and laid his head back down.
“They say I’m gonna die,” the boy told Santa. “How can I tell when I get to where I’m going?”
“Can you do me a big favor?” Santa asked in response.
“Sure!” the boy exclaimed.
“When you get there, you tell’em you’re Santa’s Number One elf, and I know they’ll let you in,” he assured him.
“They will?” the boy inquired.
“Sure!” replied Santa.
The boy sat up a bit and gave Schmitt-Matzen a hug, asking one more question before his death: “Santa, can you help me?”
Schmitt-Matzen embraced the boy tightly, and before he could say anything, the child died in his arms. He remained with the boy, holding him close, until his mother entered the room, screaming in grief. He then handed the boy back to her and hastily left.
Schmitt-Matzen stated that he cried all the way home and was emotionally distressed for several days. He said he was a basket case and was so depressed that he even considered calling it quits. He had a change of heart upon seeing some children outside playing and laughing. He realized he had a role to play for both the children and himself.
ترجمه فارسی:
پسری که در دستان بابانوئل جان داد
هر سال در ایام کریسمس، کسانی را میبینم که همیشه در نقش بابانوئل با موهای مصنوعی و لباسهای کریسمسی ظاهر میشوند و مردم را در تعطیلات غرقِ شادی میکنند.
آنها در مراکز خرید، جشنها و مهمانیها میخواهند تا رویای بابا نوئل را برای طرفداران جوان خود حفظ کنند.
اریک اشمیت-ماتزن خود صاحب کسب و کار است، اما در زمان کریسمس، نیمی از روزش در نقش بابا نوئل ظاهر میشود.
او با ۱۴۰ کیلوگرم وزن و ریشهای سفیدش کاملاً شبیه بابانوئل است.
اخیراً، از او خواسته شد، پسر بچهای پنج ساله را ملاقات کند که بیمار است و او نگران است که نتواند در جشن کریسمس شرکت کند.
اشمیت-ماتزن پس از اینکه به اتاق پسر وارد شد، پسری با جثهی ضعیفی را دید که روی تخت خوابیده در آستانه خوابیدن بود.
او روی تخت نشست و گفت: “درست شنیدهام تو نگران هستی که نتوانی در کریسمس ببینی؟ مطمئن باش چنین اتفاقی نمیافتد! چون، تو دستیار محبوب من هستی!”
پسر نگاهی به او انداخت و گفت: “من؟”
بابا نوئل پاسخ داد: “البته!”.
بعد هدیهای به پسر داد، هدیهای که او به علت شرایط جسمیاش به سختی آن را باز کرد. پسر با دیدن هدیهاش، لبخندی زد و سرش را پایین انداخت.
پسر به بابا نوئل گفت: “به من گفتهاند میمیرم. از کجا میتوانم بفهمم بعد از مرگم به کجا که میروم؟”
بابا نوئل گفت: “میتونی یک لطفی در حق من کنی؟”.
پسر با هیجان و اشتیاق گفت: “بله حتما!”.
او به پسر گفت: وقتی به آنجا رسیدی، به آنها بگو که دستیار محبوب بابا نوئل هستی، مطمئنم که ازت استقبال خوبی میکنند.”
پسر پرسید :”واقعا این اتفاق میافتد؟” .بابا نوئل گفت: “بله حتما مطمئن باش!”.
پسر نیم خیر شد و اشمیت ماتزن را در آغوش گرفت و قبل از مرگش یک سؤال دیگر پرسید: «بابا نوئل، میتوانی به من کمک کنی؟»
اشمیت-ماتزن پسر را محکم در آغوش گرفت و قبل از اینکه بتواند چیزی بگوید، کودک در آغوش او جان داد.
اریک شمیت-ماتزن پسر را در آغوشش نگه داشت زمانی که مادرش با غم و اندوه و فریاد وارد اتاق شد او را به مادرش داد و سریع آنجا را ترک کرد.
اریک شمیت-ماتزن گفت تمام مسیر تا خانه را گریه کرد و برای چند روز ناراحت و غمگین بود.
گفت برای آن اتفاق بهقدری افسرده بود که حتی به این فکر افتاد که آن کار را کنار بگذارد. اما با دیدن کودکانی که در حال بازی و خنده بودند تصمیمش را عوض کرد. او متوجه شد که نقش مهمی در شاد کردن خودش و بچهها دارد و باید این نقش را ایفا کند.
بهترین دوره برای یادگیری کامل مکالمه زبان انگلیسی
در هر زبانی 90 درصد مکالمه و صحبتی که شما در طول شبانه روز با افراد مختلف دارید شامل 700 قالب است که استاد کریمی و تیم متخصص آکادمی روان بعد از 3 سال این 700 قالب طلایی زبان انگلیسی را جمعآوری کردهاند و داخل ترم پیشرفته دوره جامع آکادمی روان آموزش دادهاند. برای مشاهده دوره روی تصویر زیر کلیک کنید و برای کسب اطلاعات بیشتر به مشاورین ما با شماره تماس 09130013252 پیام دهید.
Idioms in Persian:
dead ringer | شبیه کسی یا چیزی بودن، همزاد |
gonna | مخفف going to |
tell’em | مخفف tell them |
basket case | کسی که نتواند به دلیل روانی به طور عادی فعالیت کند |
call it quits | دست از کار کشیدن |
have a change of heart | تغییر عقیده یا افکار |
همچنین مطالعه کنید:
برای تمرین از طریق پادکست آموزش زبان انگلیسی و داستانهای انگلیسی کانال کست باکس ما را دنبال کنید.